سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و در دعا هنگام باران خواستن گفت : ] خدایا ما را سیراب ساز به ابرهاى رام به فرمان ، نه ابرهاى سرکش خروشان [ و این از گفتار فصیح عجیب است ، چه او ابرهاى با رعد و برق همراه با بادها و آذرخشها را به شتران سرسخت همانند فرموده است ، که بار از پشت بیفکنند و در سوارى دادن سرکشى کنند ، و ابرهاى تهى از رعد و برق ترسناک را به شتران رام تشبیه کرده است که شیرشان را به آرامى مى‏دوشند و به آسانى بر پشتشان نشینند . ] [نهج البلاغه]
 
دوشنبه 86 مرداد 8 , ساعت 4:46 عصر

بنام خدا

بیاد مهدی (عج)

آقا صلوات بفرسید....

آقایون و خانوما شلوغ نکونید.......

همگی ساکت............... محسن چه خبرده؟؟ مگه صبحونه گله گنجشک خوردی؟؟؟ بابا یه کم ساکت....

آهای پسر حجی پس این قیچی کوجاس؟ حالا ملا میادا....

بابا یخته ساکت بیشینید.....

بچا ملا اومد.........

هیس....................(سکوت)

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

 

سلام به همه....

امروز جمع شدیم که با توکل به خداوند عزیز و زیبا این مکتب خونه رو افتتاح کنیم...

من زیاد وقتتون رو نمیگیرم.... و به ذکر یک نکته مهم بسنده میکنم تا با امید به خداوند دوست داشتنی برید سراغ درستون....

اول از همه فرارسیدن ایام البیض و ولادت امام علی ((ع)) را تبریک میگم...

اما قصه:

یه بار بچه های یه شخصی میخواستند برای پدرشون جشن تولد بگیرند.... قصدشون این بود که بهترین تولد را برای پدرشون بگیرند ، به قول ما میخواستند سنگ تموم بذارند. روز موعود فرا رسید... مراسم جشن آغاز شد... پدر وارد مجلس شد ولی خیلی زود خارج شد...

بچه ها تعجب کردند.... علت را از پدر جویا شدند.... پدر گفت : من از مراسم جشنی که برایم گرفتید به این دلایل (....................................) خوشم نیامد...

حالا شما قضاوت کنید : مراسم جشنی برپا باشد ولی شخصی که برایش مراسم گرفتند حضور نداشته باشه و بگه من از مراسم شما خوشم نمیاد...

 الان هم قضیه همین است ما برای اهلبیت ((ع)) جشن میگیریم.............

 

خوب ، حالا قیچی و کلنگ را بیارید که افتتاح کنیم.

 

 

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ